حج دانشجویی شیراز کاروان سفیر
| ||
عارفی قصد تشرف به حج داشت فرزندش از او پرسید کجا میروی گفت بسوی خانه پروردگارم،فرزند گمان کرد هرکس خانه او را ببیند خود پروردگار را هم می بیند،ولذا مشتاق همراهی پدر شد،پدر گفت تو را صلاحیت این سفر نیست،فرزند گریست و پدر را راضی نمود تا او را همراه خود ببرد،چون به میقات رسیدند هر دو محرم شدند و وقتی وارد مسجدالحرام شدند فرزند پرسید پس پروردگارم کجاست،پدر گفت خداوند در آسمان است،فرزند که این سخن را شنید صیحه ای زد و از دنیا رفت،پدر متاثر شد و فریاد برآورد که پسرم چه شد،از گوشه خانه خدا ندائی به گوشش رسید که تو خانه خدا را می خواستی و تو به آن رسیدی و او خود خدا را میطلبید و خدای خانه را یافت و اینک در مقامی بالا و در نزد پروردگار میباشد. [ پنج شنبه 91/2/14 ] [ 4:45 عصر ] [ ناصری ]
[ نظر ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |